باران جوانه می زند در خشکسالی ام
غرق بلوغ می شود باغ خیالی ام
تو دست می کشی سر گنجشک ها و من
حس می کنم پرنده ای در این حوالی ام
آواز کودکانه ام با باد می رود
در کوچه های آشنای نونهالی ام
وقتش رسیده پشت پرچین ها ببینمت
آه ای رفیق لحظه های پرتقالی ام
لبهای تشنه ام تو را فریاد می زند
بگذار عاشقت شود ظرف سفالیم